- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
کــنـار دِیــر شـبـی ازدحــام را دیــدم و جـلـوه گر سر مـاهی تـمـام را دیدم میان بـزم شـرابی در آن سـیاهی شب به روی نـیـزه سر یک امـام را دیـدم شبیه حضرت عیسی سخن به لب میبرد ولـی تـفــاوت هـر دو کــلام را دیــدم بـه پــارۀ دل پـیـغــمـبـر هـمـیـن امّـت نــهـایـت ادب و احـــتـــرام را دیـــدم به دین و مذهب خود هم عمل نمیکردند نـتـیـجـههـای غــذای حــرام را دیــدم سری عـزیز گـرفـتـم چو ثـروتم دادند حریص بودن این خاص و عام را دیدم ز لطف و برکت این سر دگر مسلمانم که روی عـشق عـلـیه السلام را دیـدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر
شبـیه کـوه پابـرجایم و چون رود سیّالـم به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم... تمام ابـرها بر شانۀ من گـریه میکردند گـرفـتم آسمانِ خـسته را زیر پـر و بـالم نمیدانی چطور آرام کردم کودکانت را گرفتم قـطرههای اشک را با گوشۀ شالم ببین بر چهرۀ من رد پای باد و باران را! ببین بیعمر نوح امروز، بانویی کهن سالم! نشد لبـریز در توفان غـمها کاسۀ صبرم به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنـشـینم برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم میان رفت و آمدهای قایق های سرگردان به غیر از کشتیات راه نجاتی نیست در عالم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در راه کوفه و شام
هر کس دچـار قـصۀ بـایـد، نـبایـد است عمرى میان مانـدن و رفـتن مُردد است هـر جـاده میرسـد به دو راهى کـربـلا طورى که اوج جذبه گریش بیحد است طوفان گرفته است به حُرها امان دهید! این کـشتی نجـات عـزیزان احـمد است!
: امتیاز
|
ماجرای دیر راهب و سر سیدالشهدا
دیــد از دور مــســیــحـا نـفـسـی مــیآیــد دیــد بــا قــافــلــه فــریــادرســی مـیآیـــد صحنهای دیــد در آن قــافـلـه اما جانکــاه بر سر نیزه سری دید، سـری همچون ماه این ســر کـیـست که اینقــدر تـماشا دارد؟ صوت داوودی و انـفـاس مـسیـحــا دارد؟ از سر هر مــژهاش معـجــزه بر میخیزد با طـنـیـنـش همه آفــاق به هــم میریــزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نــافهگشایی کن از آن زلف سیـاه گرچـه این شیــوۀ رنــدان بــلاکــش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوّش باشد با دلی ســوخـتــه آمد به طـواف ســر ماه پــاره پــاره دلش از داغ لب پــرپـر مــاه گفت ای جان جهان نذر غمت! جـانم باش امشبی را ز ســر لطف تو مـهـمـانم باش مــاه را هـمــره خود با دلِ بـیتــاب آورد نذر لبهای ترک خــورده کمی آب آورد خون ازآن چهره که میشُست،دلش خون میشد حــال او مـنـقـلب و دیده دگــرگون میشد اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتـشـتی و آشــوری و ترسا و یهود نـشـنـیـدم که ســرِ نـیــزه ســری را ببرند یا که در سلسله بی بـال و پــری را ببرند آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق میگفت به شرح، آنچه بر اومشکل بود گفت: عــالــم شده حیــرانِ پـریشــانی تو! کـیستــی تو؟ به فــدای ســر نــورانی تو! ناگهان ماه، چه جـانکــاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوختهدل، برپــا کرد گـفـت: من کـشتــۀ لبتشنــۀ عــاشــورایم زیــنت دوش محــمــد، پــســر زهــرایــم دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست شـعلــۀ آتشی از نخلــۀ طــور افـتــادهست تـشـنـۀ عـشـق شد از غصه نجــاتش دادند نــاگهــان در دل شب آب حـیــاتش دادنــد صورتش را به روی صورت خونین حسین و مُشَـرَّف شد از آن لحظه به آئین حسیـن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
نسیمی آشنا از ســوی گـیـسـوی تو می آید نفس هایم گـواهی می دهد بــوی تو می آید شکــوه تو زمین را با قیــامت آشنــا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت به عالم شور بخشیدی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حی یا قیوم خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیــسی را به آیین مسلمـانی در آوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم تو را تا لحـظۀ آخــر نگــاه من صدا میزد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد حدود ساعت سه، جـان من میـرفت آهسته برای غـرق در دریــا شدن میرفت آهسته بخوان! آهسته از اینجا به بعد ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من تمــام راه بر پا داشتم بــزم عــزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی صدا در خود شکستم بی صدا درخود که باید بی تو برگردم قدم خــم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از ســوی گیـسـوی تو می آید نفس هایم گــواهی می دهد بـوی تو می آید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
ای آنکه نیست غیر خـدا خون بهای تو قـلب بـه خـون نشستۀ من رو نمای تو زینب دلـش شکسته ولی سر شکسته نیست سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ میزنند دیـن خــدا نـفــس بکـشـد با صــدای تو زینب نفس نمی کشد ای نـفـس مطمئن یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو تو سربلند بر ســر نیــزه بخوان بــدان زینب هم ایــستــاده بــمـیــرد بـرای تو من پای نی تو بر سر نی گریه میکنیم تو مبتــلای عشـقــی و من مبتــلای تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
رأس تو را به روی نی، هرچه نظاره میکنم سیــر نمی شود دلــم، نگه دوبــاره میکـنم ز اشــک و آه سینه ام، میــان آب و آتـشم چو با توأم، از این میان کجا کناره میکنم گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان ز دور بسکه با سرت، به سر اشاره میکنم به دختران خود بگو که گوشواره ها چه شد گریه به گوشواره نی، به گوش پاره میکنم هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت زپی گاه نگــاه سوی مـه، گه به ستــاره میکنم رخت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد خنده ز آه خویشتن به سنگ خــاره میکنم
: امتیاز
|
مرثیۀ اهل بیت در کوفه و شام
وقتی قــرار شد که دلـی امتحــان شود باید دچــار درد و غـمی بیکــران شود سروی بـرای آنکــه شود آبــروی دیـن پـیـغـمـبـر حسیـن چو پـیـغـمبران شود از بهر حفظ معجــر خود دختــر یتـیـم بــاید به پشت خــار مغیلان نهان شـود آن شیر زن که درد و بلا را به جان خرید بــاشد ســزا کـفـیــل امـام زمــان شـود قـامت برای آنکه بگردد ستــون عشق باید به زیـر بــار مصـائب کمــان شود باید سـفـیــر واقعــه بهـر حیــات نــور با دست بستـه در پی قــاتـل روان شود آتش به جان خـرید چو آگــاه شد دلـش باید به شـام و کوفه چو آتش فشان شود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
تـا می دهـم بـه سـاحـت قــدسـیـتـان درود از کوهسار نیـزه روان می کـنی دو رود با این هــزار و نهصـد و پـنجــاه آیه درد من می شوم پـیمبـرت ای مصحـف کبـود من را نگـاه می کنی از روی نی چه دیر می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود مـوی رهـای خویش چرا جـمع کرده ای؟ خــاکستــر است روی لبت یا غـبـار دود دیشب به خانۀ چه کسی روضه رفته ای؟ این بوی نان ز روضـۀ مـاهـانۀ که بود؟ سرهای قدسیان همه بر طاق عرش خورد وقـتـی قـیـام نـیـزه تـان رفـت در سـجـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
قــرآن بخـوان از روی نـیـزه دلـبـرانه یاسـین و الرحمـان بخوان پـیـغـمـبرانه قرآن بخوان تا خـون سرخت پا بگیرد هم چون درخت روشنی در هر کرانه بایـد بـلـرزانــی وجــود کــوفــیــان را قـرآن بخـوان با آن شـکـوه حـیــدرانـه خورشید زینب شام را هم زیـر و رو کن قـرآن بخـوان با لهجـه ای روشنگـرانه کوثر بخوان تا رود رود این جا بـبارم در حـسرت پلک کـبـودت خـواهـرانه اما چه تکـریـمی شد از لب های قـاری تـشـت طـلا و بــوسـه های خـیـزرانـه گـل داده از اعجــاز لب های تو امشب این چـوب خشک اما چرا نیـلـوفـرانه در حسرت لب های خشکـت آب میشد ریحــانه ات با التــمــاسی دخــتــرانـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
شبی دراز شبی خـالی از سپـیده منـم طلوع تلخ غروبی به خون تپـیده منم پی نظاره ات ای یـوسف سراپا حُـسن کسی که دست ودل ازخویشتن بریده منم خوشا به حال تو ای سرو رسته بر سر نی نگــاه کن منم این سروِ قد خمیده منم کسی که ازهمه سو زخم تیغ دیده تویی کسی که ازهمه زخم زبان شنیده منم اگربه کورۀ داغ تو سوختم خوش باش غـمت مـبـاد که شمـشـیـر آبـدیده منم فـتــاده آتــش غـــم بـر دوازده بـنــدم غزل تویی و سرآغاز این قصیده منم خوشا به حال تو این ره به پای میپویی کسی که این همه ره را به سر دویده منم
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
چکیده قطرۀ خونی ز چشم سلسله ای شکـسته بغـض گـلـوگـیر تلخ آبله ای میان خندۀ قـابیـلیان چه مظلـوم است صدای ضجّۀ جان سوز زنگ قافله ای تـمـام آیـنـه هـا را به نـیـزه ها زده انـد عجب جماعت بد ذات و اهل حوصله ای دم غـروب که یک آیـنه زمـین افتـاد وزیـد باد عجـیبی، گـرفت زلـزله ای به روی ناقه نشـسـته زنی کـبـود آسا خـمـیـده مثـل رکـوع بلـنـد نـافـلـه ای فقـط نظاره گـر انعـکـاس آیـنه هاست بدون هیچ شکایت و شِکوه یا گله ای در امتداد نگاهش مدینه معـلوم است هنوز مانده به ذهـنش وقوع غائله ای
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
هشتاد و چار آئیـنه دنـبال سرش بـود صحرا به صحرا دشت پامال سرش بود ازکودکی چون سایه هر جایی که میرفت این سرنوشت سخت دنبال سرش بود دائم نـگـاه خـواهـرش بر آسـمان بود از نیـزه ها جـویای احـوال سـرش بود می رفـت اخـبـار سـرش بر نـیـزۀ باد هرجا رسید از پیش جنجال سرش بود بر پشت بام و کوچه ها پُـر بود نامرد چون هم تماشا بود هم فال سرش بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
یا بر سر من از سر نی سایـبان بده یـا بـر بـلـنـدْ نـیـزه مرا آشـیـان بده با گیسوی رها شده در دست بـادها از نی مسیر قـافله ات را نشان بـده جانم به لب رسیده ولی جـان نداده ام گفتم به دل که صبرکن وامتحان بده نیـزه سوار گـشته ای و تند می روی جا مانده ام برای رسیدن زمـان بده پایم دگر برای خودم نیست، باغبان برسـاقه های مـردۀ من باز جان بده خون تو و حجاب من ارکان کربلاست کشتی به گل نشسته مرا بادبان بده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
تنـگ غـروب و گریـۀ بی اخـتـیار بـاد آیـد به گـوش شـیـون مرثـیّه وار بـاد زیـبـاتـریـن سـتــارۀ دنـبـالـه دار نـی افتاده است گیـسویـتان در مسیـر باد مویت سپیدتر شده از چند روز پیش یا نه! نشسته برسر و رویت غبارباد بنگرچگونه حقّ مرا غصب کرده است بـوسیـدن لـبـان تو در انـحـصـار باد بـا گـیـسـوان شـانـه زده دلـربـاتـری مبهوت ومات ماندم ازاین شاهکارباد روح ازتنم جدا شده، سوی تو میدود ای سیب سرخ زخمیِ درچشمه سار باد زیبـاتـر از همـیشه به آفـاق می روی قـقـنوس پَـر گشوده میان شـرار بـاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
چشمم ازداغ تو ای گل پُرشبنم شده است لحظه هایم همگی رنگ محـرّم شده است مرهـمــی نیست که بر داغ عظیمت بنهم اشک، تنها به دل سوخته مرهم شده است حق بده پشتم اگر خم شده ازغصه حسین قـامت نیزه هم از ماتـم تو خـم شده است چند روزی است که ازحال لبت بی خبرم چه شده موی تو آشفته و درهم شده است لب و دندان و سر وصورت تو خونین است چشم هایت چقـدر چشمۀ زمـزم شده است پیش ازاین لهجۀ زهرائی ات اینگونه نبود چـند دندان تو ای قاری من کم شده است
: امتیاز
|
ذکر مصائب بردن سر مطهر سیدالشهدا به دیر راهب
می رفت و زیرِ مـاه دلی را پسند كرد در كُنجِ دِیرِ، سر زده اش در كمند كرد خوش كرده بود دل ببرد پـیــرمرد را از سجده های پایِ صلیـبش بـلنـد كرد زُنّار و روح و اِبن و اَبش را گرفت وبعد از فیضِ نورِ فاطمی اش بهـرمند كرد ذكـرِ شهـادتـینِ لبِ زخمـی اش چـشـید گوئی دهانِ خویش پُر از حَبّه قند كرد می بـرد رشكِ تازه مسلـمانیش، مسیـح آن شب سری بریده رهایش ز بند كرد چه عـزّتـی!! برای حسین انتخاب شـد كاهی كه داده بود، به كوهی حساب شد ای ماهِ خون گرفته كه از در، درآمدی ای عرشِ نِی به دامن من با سرآمدی من مِثـلی ای عـزیـزِ خـدا وقتِ دیـدنم بر بـالِ اشـك، مــادرِ نـیـلـوفـر آمـدی بر مَـقـدمِ تو مـژدۀ طـوبی لَـكُـم رسـید شَیب الخضیب گشته ترین، دلبر آمدی برچهـرۀ تو این همه ابرو چه می كند؟ از زیـرِ پـایِ غارتِ لشكر در آمدی؟ عـیسی بـرای غربتِ تو لطـمه می زند آه ای گـلـو بـریـده كه یحـیی تر آمدی این گیسوانِ سوخته نه، درخورِ تو نیست می شویمت كه از دلِ خـاكـستر آمدی اعـجـازِ خـشـكیِ لـبِ روحـانـی تــوأم از این به بعد مستِ مـسـلـمـانـی تـوأم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
ای آفتاب زمین خورده، ماهِ نیزه حسین طلوع كرده سرت در پگاهِ نیـزه حسین پــنــاهـگــاهِ یـتـیــمـانـم و بــدونِ پـنــاه خـودت بگـیـر مـرا در پـناهِ نیزه حسین ز آهِ تو به زمین ریخت گـریـۀ شمشیر زِ اشكِ من به هـوا رفت آهِ نیـزه حسین پِیِ سرِ تو در این شهر كوچه گرد شدم مـرا كـشانده به بـازار، راهِ نیـزه حسین چه داغ ها كه به رویِ جگر گذاشته است بگـو به من چه نبـوده گـناهِ نـیزه حـسین امان ز كارِ سنان و امان ز زخـمِ زبان امـان ز نـیزه و قـلـبِ سیـاهِ نیـزه حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
مَردُم که روی مـاه تو بر هم نشان دهند چون خیر مقدم است که بر میهمان دهند زخـمی بود که بر تن مجـروح من رسد با هر اشـاره ای که سرت را نشان دهنـد ای سر چنین که بر سر نی جلوه گر شدی ترسم که کودکان تو از غصه جان دهند ای میـر کـاروان خبـری هم ز ما بگـیر بنگر چه رنج ها که بر این کاروان دهند مــا را بَــرنــد بر ســر بــازار روزهــا شب ها به کنج خلوت زندان مکان دهـند بـیم گـنه مـدار «مؤید» که روز حـشـر بـر دوسـتـان فــاطـمــه خـط امـان دهـند
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در راه کوفه و شام
دیدم به چشم خویش غــمی ناشنـیده را در یک غــروب سرخ بلای عدیده را با نالـه ام زمین و زمـان گـریه می کـند از مادر ارث برده ام این اشک دیده را یعـقـوبـم و به دست خـودم بین بـوریـا چـیدم به گریه یوسف پیکـر دریـده را یــادم نـمـی رود که چـگـونـه مـقـابــلـم بـستـنـد دست عـمـۀ قـامت خـمـیـده را یـادم نمی رود سـر شـب لـحـظـۀ فـرار فـریـادهـای دخـتـر گـیـسـو کـشیـده را هـنگـام جـابه جائی سـر روی نیـزه ها دیـدم شکاف حـنجر و خون چکیده را لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد دیــدم سـپــاه روی بـدن هـا دویــده را یک تـار مـوی عـمۀ ما را کـسی ندیـد پـوشانده بود نـور حسین این حمیده را بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی خون کرده صحنه ای دل محنت کشیده را دشمن کنیزخواست و دیدم به چشم خویش طفل یتـیم و وحشت و رنگِ پریـده را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
می روم با کـاروان امـا سرِ تـو ساربانم میکِشَم خود را به دنبالِ توگرچه خسته جانم هیچکس قادر نبود از پیکرت دورم نماید گر سرِ بر نیزه ات با من نبود ای مهربانم خندۀ کمرنگِ لبهایِ به خـون آغشتۀ تو می زند فریاد می خواهم کمی قرآن بخوانم ماهِ تابانم، مشو دور از کـنارم تا نمـیرم ای تمامِ حـاصلم با من بمان تا من بمانم گاهی ازمحمِل که می بینم سَرَت را رویِ نیزه میخورم حسرت چرا تو اینچنین و من چنانم جانِ خواهر سروِ بالایی که زینب داشت خَم شد از غمِ خشکیِ لبهایِ عطشناکت، کـمانم کاش تا دورانِ (هجران) بگذرد دیگر نمانده نَه قراری و نَه صبری و نَه طاقت نَه توانم
: امتیاز
|